الهی خود را از همه به تو وابستم اگر بداری تو را پرستم و اگر نداری خود پرستم نومید نساز بگیر دستم....
الهی دیگران مست شرابند و من مست ساقی مستی ایشان فانی است و از من باقی..
الهی با بهشت چه سازم و با حور چه بازم مرا دیده ده که از هر نظری بهشتی سازم....
الهی مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مدر این پرده دوخته را و مران این بنده نو آموخته را...
من بنده عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور و صنای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر بطاعت بخشی
آن بیع بود لطف و عطای تو کجاست
هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم ، نخست : هنگامیکه به پستی تن میداد تا بلندی یابد. دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید. سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید. چهارم : آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد. پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شدهای را پذیرفت و شکیباییاش را ناشی از توانایی دانست. ششم : آنگاه که زشتی چهرهای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقابهای خودش بود. هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت. ـ جبران خلیل جبران
بهار از انتهای باغچه گذشت
امشب ماه یک گل اطلسی عطر آگین است
و پروانه های نقره ای ستاره ها
به گردش درپرواز
تمام شب دررویای یک بوسه فرو رفته است
حتی شاخه های معطر سیب
پیچیده درمهی از ابریشم و ابر
دست افشان درالتهاب بوسه های ماه
بگذار برایت از عشق بگویم
آیا گل شمعدانی را دیده ای؟
وقتی که از رطوبت مرگ گریخته است
وسربردامن پنجره گشاده برنور نهاده است
وقتی که پائیز را از باد برده است
و خو د را به تمامی بدستهای بهار سپرده است
و یا پرستوی خسته ای
که درست در لحظه ای که تو می اندیشی مرده است
به ناگهان پر می کشد
ودردایره های آبی افق دور میشود
عشق لانه کوچکی است که بالای درخت بری های وحشی
رابین های خوب آلود را درخود فشرده است
عشق رویش گلی وحشی است
که قلب تنهای بیابان را به وجد آورده است
عشق آرامش زلال این شب معصوم است
که سکوت خود را به تمامی به من بخشیده است
تا درجستجوی آن دانه ازلی
که درخت انجیر را بارور کرد
به تمامی ستاره ها سفر کنم
از کدام ابر فرو چکید آن دانه اشک
که مروارید پنهان دریا ها گشت؟
درجستجوی تو ای عشق
امشب به تما م کهکشان ها سفر میکنم
و درامتداد ستاره ها
به ابتدای زما ن خواهم رفت
تنها کسانی که مارا می رنجانند عزیزانی هستند
که همیشه کوشیده ایم از ما نرنجند.