اینجا کنج تنهائیه منه و هر موقع که اساسی داغونم و دلم گرفته بهش سری میزنم.
الانم از اون موقعهاست.
خیلی شاکیم !
از کی؟ خوب معلومه از خودم .
چرا؟
و اما چرا؟
چونکه بلد نیستم حرفهامو به راحتی بزنم
چونکه با همه رودروایسی دارم
چونکه حاضرم خودمو صدمه بزنم و کم خودم بذارم اما دیگران راحت باشند
چونکه نمی تونم ذهنمو یک لحظه ازپپخالی کنم از تموم رنجهائی که از دور و بر بهم میرسه
چونکه نمی تونم به کسی بگم نه
چونکه نمیتونم کارهای بد دیگران را تلافی کنم
چونکه ......
چی بگم که داغونم
حالا از کی
اول از دست شوهرم
بعد هم مادر شوهر
بعد هم رئیسم
بعد هم ....
انقدر نمیتونم حرف بزنم و همه چیزو تو خودم میریزم و تو دلم غصه می خورم که حتی اینجا با اینکه هیچکی منو نمیشناسه ،
باز هم نمیتونم دردم رو بگم
فقط میخوام داد بزنم" متنفرم "
پرم از حس تنفر
متنفرم از همه آدمهای خودخواه، خود پسند و با اعتماد به نفس بالا
متنفرم از همه آدمهای کمرو، با گذشت و فداکار که ملعبه دست آدمهای خودخواهند
متنفرم از ادمهای این دور و زمونه که فقط به فکر خودشون و رفع امورات شخصی خودشونند
متنفرم از همه کسانی که احساسات پاک و فداکاریهای بی منت دیگران را با وقاحت نادیده میگیرند
...
بغض عجیبی توی گلوم گیر کرده که نمیشه قورت داد، نه میشه بیرونش ریخت و نه میشه فراموشش کرد
یاد این جمله افتادم که : دردیست اندر دل که گر بگویم زبانم سوزد و گر نگویم مغز استخوانم
امان از دستم من
خدایا من تو رو دارم، فقط و فقط تو ، مرا دریاب، تنها مگذار
صبرم بده ، آرامش، بی خیالی و شاید بی تفاوتی
اینطوری پیش برم یا از سکته قلبی می میرم یا پیری زودرس و یا .... ( زبونم لال :) )
خیلی وقت بود نیومده بودم نت
نمیگم سبک شدم چون افکارم خلاصی نداره اما خوب همینکه نوشتم بهم کمک می کنه تا آروم بشم.
ممنوم پارسی بلاگ که این وبلاگو بهم دادی تا بشه کنج تنهائیم.
دلم هوس یه مسافرت حسابی کرده ، فکر کنم اون حالمو جا بیاره.
شاید!!!