چه خسته ام
امروز
همه هیچکس
شده اند
دلم گرفته
است
و پرنده ای
نمی خواند
چه روزهاست
چه روزهاست
که سر
در دهکده
فانوسی روشن نیست
صدایی از
سکوت نمی اید فراز
چه شبهاست
چه شبهاست
که سرد
همه یقین
من در تردید
ایستاده در
برابر مرگ
خنده می
زند بر چهره شب
غرقه دریغی
از گناه اول
حیران و
افسوسی از گناه دیگر
کبوتری که
رفت دیگر هیچ نیامد باز
چه اشکهاست
چه اشکهاست
که راز
نویسنده : طناز رخزد » ساعت 4:10 عصر روز چهارشنبه 88 خرداد 6