سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دل نوشته ها


درباره نویسنده
دل نوشته ها
طناز رخزد
هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند.
آی دی نویسنده
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیرماه 1387
خرداد ماه 1387
دوست


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دل نوشته ها

آمار بازدید
بازدید کل :21780
بازدید امروز : 22
 RSS 

اینجا کنج تنهائیه منه و هر موقع که اساسی داغونم و دلم گرفته بهش سری میزنم.
الانم از اون موقعهاست.
خیلی شاکیم !
از کی؟ خوب معلومه از خودم .
چرا؟
و اما چرا؟
چونکه بلد نیستم حرفهامو به راحتی بزنم
چونکه با همه رودروایسی دارم
چونکه حاضرم خودمو صدمه بزنم و کم خودم بذارم اما دیگران راحت باشند
چونکه نمی تونم ذهنمو یک لحظه ازپپخالی کنم از تموم رنجهائی که از دور و بر بهم میرسه
چونکه نمی تونم به کسی بگم نه
چونکه نمیتونم کارهای بد دیگران را تلافی کنم
چونکه ......
چی بگم که داغونم
حالا از کی
اول از دست شوهرم
بعد هم مادر شوهر
بعد هم رئیسم
بعد هم ....
انقدر نمیتونم حرف بزنم و همه چیزو تو خودم میریزم و تو دلم غصه می خورم که حتی اینجا با اینکه هیچکی منو نمیشناسه ،
باز هم نمیتونم دردم رو بگم
فقط میخوام داد بزنم" متنفرم "
پرم از حس تنفر
متنفرم از همه آدمهای خودخواه، خود پسند و با اعتماد به نفس بالا
متنفرم از همه آدمهای کمرو، با گذشت و فداکار که ملعبه دست آدمهای خودخواهند
متنفرم از ادمهای این دور و زمونه که فقط به فکر خودشون و رفع امورات شخصی خودشونند
متنفرم از همه کسانی که احساسات پاک و فداکاریهای بی منت دیگران را با وقاحت نادیده میگیرند
...
بغض عجیبی توی گلوم گیر کرده که نمیشه قورت داد، نه میشه بیرونش ریخت و نه میشه فراموشش کرد
یاد این جمله افتادم که : دردیست اندر دل که گر بگویم زبانم سوزد و گر نگویم مغز استخوانم
امان از دستم من
خدایا من تو رو دارم، فقط و فقط تو ، مرا دریاب، تنها مگذار
صبرم بده ، آرامش، بی خیالی و شاید بی تفاوتی
اینطوری پیش برم یا از سکته قلبی می میرم یا پیری زودرس و یا .... ( زبونم لال :) )
خیلی وقت بود نیومده بودم نت
نمیگم سبک شدم چون افکارم خلاصی نداره اما خوب همینکه نوشتم بهم کمک می کنه تا آروم بشم.
ممنوم پارسی بلاگ که این وبلاگو بهم دادی تا بشه کنج تنهائیم.
دلم هوس یه مسافرت حسابی کرده ، فکر کنم اون حالمو جا بیاره.
شاید!!!
 
 
 


نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:44 صبح روز سه شنبه 90 خرداد 31


سلام

دقیقا بعد از 1سال و 1هفته تصمیم گرفتم به وبلاگ کاملا خصوصیم سری بزنم

یه دفعه هوس کردم آپ کنم

همه این 1 سال کلی تغییر و تحول تو زندگیم اتفاق افتاد

و من هم خیلی تغییر کردم

اما خودمونیم چه زوووووووود گذشت

خیلی زود و من واقعا نفهمیدم گذر زمان رو

خیلی خوب بود که کامپیوتر دم دست داشتم تا از همه دل مشغولیهام مینوشتم ولی نشد

به هر حال حالا اینجام

پشت یک کامپیوتر

و چند دقیقه ای وقت دارم برای نوشتن

اخ که چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده بود

دلم برای اونروزها

دلم برای نت

دلم برای رفقای قدیمی

دلم برای همه چیز تنگ شده

خیلییییییییییییییییییییی هم تنگ شده

اما شرایط همینه که هست

و باید تحمل کرد

تا بعد

امیدوارم زیاد دیر نباشه



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 8:37 عصر روز یکشنبه 89 مرداد 17


اینجا توی وبلاگم که هیچ آشنائی ادرسشو نداره شاید بتونم راحت تر بنویسم
اما من کلا همیشه تو نوشتن حرف دلم تردید دارم
و این برام عجیبه وقتی می بنیم برخی بی پرده حرف میزنند
این هم از تفاوت ما آدمهاست
به هرحال اومدم که بگم امروز ناراحتم
از رفتار آدمهای دور و برم
از خودخواهی هاشون
واقعا خجالت نمیکشن ؟
آخه یکی نیست بگه .....
چی بگم
بازم نمیتونم حرف دلم رو بنویسم
شاید تودلم بمونه بهتر باشه



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:42 صبح روز دوشنبه 88 مرداد 12


همین دیروز بودکه داشتیم به دوستم در مورد چشم زدن و صحت این موضوع صحبت می کردیم
اینکه آدمها گاهی وقتهای یه رفتارهائی می کنند که خودشون رو در معرض چشم زدن دیگران قرار میدن
اینهمه حرف زدیم  در نکوهش اینکه ادم نباید کاری بکنه که تو چشم بیاد
اونوقت دقیقا شب موقعی که رفتم تولد داداشی دقیقا یه کارهائی کردم که باعث شد شب از ناراحتی خوابم نبره
مخصوصا که عکس العملهای تابلو اونها را مشاهده کردم
چرا من تو این باغها نیستم و چرا رفتارها و حرکاتهای برخی از ادمها برام درس عبرت نمیشه
شاید برای اینکه برایم قابل تصور نیست که به نزدیکترین خویشم حسادت کنم
شاید به خاطر اینه که همیشه یاد گرفتم با صداقت رفتار کنم
شاید به خاطر اینکه همیشه دلسوز اطرافیانم بودم
نمیدونم
هزار تا از این شایدها وجودداره تا من نتونم رفتار اونها را درک کنم
خدایا خودت کمک کن که هیچوقت به نکات مثبت، پیشرفتها و موفقیت ها ، داشتن ها و برتریهای اطرافیان حسادت نکنم
این بدترین دردیه که آدم میتونه داشته باشه
البته توی همه ماها هست فقط باید کنترلش کنیم
من اکثر اوقات درگیرش میشم ولی باهاش میجنگم و سعی می کنم از شدتش کم کنم
شاید برای همینه که این حس تو من زیاد رشد نکرده
و از این بابت خوشحالم
امیدوارم هیچوقت این حس به من نزدیک نشه
یه صفت رذیله است و باید با تمرین مهارش کرد
به هر حال خدا آخر و عاقبتمون رو با این همه صفات رذیله که آماده اند تا ما رو از آدمیت به قعر بکشونند به خیر کنه


نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:54 صبح روز دوشنبه 88 تیر 22


مدتی هست که با خوندن خاطراتی از سرنوشت دیگران و اتفاقاتی که اونها رو درگیر خودش کرده و ... بدجوری درگیر شدم.
اینکه آدم بتونه بعضی وقتها با خوندن داستان زندگی دیگران یه فضای دیگه رو ناخودآگاه تجربه کنه برام جالب بود.
هر چند این داستانها برام تا حدی ناملموس بود ولی باعث شد دیدم نسبت به زندگی و اطرافیانم تغییر کنه و مهربونتر و زیباتر بهشون نگاه کنم.
و قدر این همه نعمت و لطفی که خدا بهم داشته رو بدونم.
من توی تمومی این داستانها خودم رو جای قهرمان داستان گذاشتم و لحظه به لحظه باهاش زندگی کردم، خندیدم و گریه کردم و همین دقایقی که باهاش همراه بودم اونقدر روی من تاثیر گذار بود که برای خودم هم عجیب بود.
تا مدتها فکر منو مشغول خودش می کرد و یه جورائی منو از فضای زندگی خودم دور می کرد.
همین تغییر فضا، همین تفاوتها و همین نا ملموس بودن قضایا باعث شد تا محیطی که خودم رو توش محصور کرده بودم بزرگتر بشه.
آدمهای اطرافم رو متفاوت تر ببینم و خیلی از چیزهای غیر قابل باور رو راحت تر باور کنم.
و بفهمم همه آدمها چقدر دیدشون نسبت به زندگی متفاوته!!!
اونقدر که نتونند همدیگه رو در بروز اتفاقهای مختلف درک کنند.
هزاران انسان با دید، افکار و عملکرد کاملا متفاوت ( نمیگم کمی متفاوت چون آدمهای این داستانها با آدمهای دور و بر من 100 درصد متفاوت بودند )
نتیجه تمامی این تفاوتها، این زندگیها برای من درس بزرگی بودند.
و اینکه خدا هیچوقت بنده هاشو حتی در بدترین شرایطی که خودشون مسبب به وجود اومدنشن تنها نمیذاره.
خدا بین هیچکدوم از بنده هاش فرق نمیذاره
همیشه همراهشونه و در تمام مسیر زندگی هواشون رو داره اما به شیوه ای متفاوت.
مرور زندگی اشخاص مختلف شاید نمونه مشابهی از این جمله باشه که " بسیار سفر باید تا پخته شود خامی "
این هم یه جور سفره .
سفر به دل زندگی آدمهای دیگه.
و خوشحالم این آدمها بهم اجازه دادند تا به زندگیشون وارد شم و ....
* با من غریبگی نکن با من که درگیر توام ..... *



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 9:28 صبح روز پنج شنبه 88 تیر 11


روزهای گرم تابستون شروع شد.
و خستگیهای گاه و بیگاه من از شدت گرما
و بی حالی و بی رمقی
اما زندگی همچنان در جریان است.
خود را به دست بادها باید سپرد
سرنوشت ما را به کجا خواهد برد!!!
وقتی به پارسال این موقع فکر می کنم می بینم خدا رو شکر که گذشت اون روزهای تلخ کذایی.
یکسال گذشت به سرعت برق و باد
اما خاطراتش از ذهن من پاک نخواهد شد.
 


نویسنده : طناز رخزد » ساعت 9:38 صبح روز یکشنبه 88 تیر 7


از شنبه پیش تا این شنبه چقدر جو تغییر کرده و من خوشحالم.
آرامش از هر چیزی بهتره مخصوصا که بعضیها با ادعاهایی که گوش فلک رو کر کرده بود بدجور سر جایشان میخ کوب شدند.
خوشحالم و خدا رو شکرگزار.



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:18 صبح روز شنبه 88 خرداد 23


از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
واقعا امروز دپرس شدم وقتی اومدم سرکار و با شگفتی دیدم که هنوز بچه ها بر عقیده خود استوارند و دفاع می کنند از چیزیکه به ضضرر همه است.
امیدوارم به بیراهه نریم.
نه من و نه دیگران!!!


نویسنده : طناز رخزد » ساعت 11:1 صبح روز شنبه 88 خرداد 16


چه خسته ام
امروز

همه هیچکس
شده اند

دلم گرفته
است

و پرنده ای
نمی خواند

چه روزهاست

چه روزهاست

که سر

در دهکده
فانوسی روشن نیست

صدایی از
سکوت نمی اید فراز

چه شبهاست

چه شبهاست

که سرد

همه یقین
من در تردید

ایستاده در
برابر مرگ

خنده می
زند بر چهره شب

غرقه دریغی
از گناه اول

حیران و
افسوسی از گناه دیگر

کبوتری که
رفت دیگر هیچ نیامد باز

چه اشکهاست

چه اشکهاست

که راز



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 4:10 عصر روز چهارشنبه 88 خرداد 6


هرگز گمان مبرید که به انتها رسیده‌اید؛

حتی اگر در تیره‌‌ترین یا کسل‌کننده‌ترین
دوران زندگی‌تان قرار گرفته‌اید

زندگی بسیار مهربان‌تر از آن چیزی است که گمان می‌کنید؛

به شرط آن که
آن مهربانی را باور کنید

همیشه می‌توان از دل سیاه‌ترین و سوزان‌ترین رخدادها،

برترین احساسات
انسانی را درک کرد و آفرید

مزه‌ی گس و استثنایی حیات را نمی‌توان و نباید با هیچ مزه‌ی دیگری
برابر دانست

رویش دوباره‌ی عشق می‌تواند در هر سرزمین خاکستری و در پس هر آتش
سوزاندنی شکل بگیرد

فقط کافی است نگاه‌مان را عادت ندهیم به بد دیدن !

و یادمان بماند که:

مردی که
کوه را از میان برداشت، همان مردی بود که شروع به برداشتن سنگریزه‌ها کرده بود!

 



نویسنده : طناز رخزد » ساعت 10:47 صبح روز یکشنبه 88 اردیبهشت 20

   1   2   3   4      >